- وجب کردن
- بدست کردن، اندازه گرفتن جامه
معنی وجب کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
واجب قراردان لازم کردن بایسته کردن، لازم بودن ضرور بودن: (... پس اکنون بدین آیه واجب کند که کشتگان احد نیم چندان بدر بودند)، سزاوار بودن: (از خرد واجب نکند اندرین روزگار فترت که ما یکجا، جمع باشیم) یا واجب کردن رای. حکم کردن اندیشه و تصمیم: (و یکی را که رای واجب کند بر اثر فرستاه میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد)
پرداختن به
واکشیدن
اجتماع کردن و مشاوره نمودن در کار
تنبیه کردن، تادیب
فرهیختن، فرهیزش
خواستن، یوزیدن
بس شمردن
گذاشتن
آماسیدن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
گداخته کردن آب کردن، درجه حرارت موادی مانند سنگ یخ فلز و غیره را بالا بردن تا گداخته شود و سیلان یابد. گداختن آویدن آب کردن بخسانیدن ویتازنیدن ویتاختن
کشانیدن، آوردن: (او را بمحکمه جلب کردند)
ربودن بسوی خود کشیدن جلب کردن طوری تکلم میکند که همه شنودگان را جذب میکند)
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
معالجه کردن، شفا بخشیدن
شگفتیدن شگفتن چو افراسیابش به هامون بدید - شگفتید از آن کودک نو رسید (شاهنامه) حیرت کردن شگفت داشتن
تصدیق کردن، قبول کردن، امضا پذیرفتن
برطرف کردن و رفع نمودن
تنبیه کردن، تربیت کردن
خشم گرفتن، خشمگین شدن
ناپدید کردن، پنهان کردن
درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵) ، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴) ، جستجو کردن، جستن
فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن
زدن، دریدن شکافتن: جامه را دریدن شکافتن، زدن
شادی کردن شادی کردن خوشحالی نمودن فریبیدن
خواستن در خواستن خواستار شدن، جستن جستجو کردن، احضار کردن فرا خواندن، مطالبه کردن دینی که به کسی داده اند، عمل بود که درویشان چند روز به عید می کردند و آن عبارت بود از چادری خرد (قلندری) که بر پهلوی در خانه بر می افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین می کردند و آن بوق را گاه گاه می زدند و این عمل را چند روز ادامه می دادند تا صاحب خانه مالی می داد
خراب کردن فاسد کردن
نکوهیدن خرده گرفتن ظاهر کردن خطا و گناه کسی را
به زورستدن سگاریدن
خشم گرفتن غضب کردن خشمگین شدن
فروازیدن جا دادن چیزی در قاب: قاب کردن عکس
پاژ نام کردن پاژ ناماندن لقب دادن: وی را (محمود غزنوی را) لقب سیف الدوله کردند